همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثنای وجود مقدس حضرت حجت(عج) که در قید حیات هستند؛ هیچ کدام از آنها با مرگ طبیعی از دنیا نرفته اند، و این از مفاخر بزرگ آنهاست. اگر ما به حضرت سیدالشهداء علیه السلام می گوییم شهید معنایش این نیست که ائمه دیگر ما شهید نشده اند.اینجا این سخن به میان می آید که سایر ائمه علیهم السلام چرا شهید شدند؟ آنها که تاریخ نشان نمی دهد که در مقابل دستگاه های جور زمان خودشان قیام کرده و شمشیر کشیده باشند. ظاهرشان نشان می دهد که روششان با امام حسین علیهم السلام متفاوت بوده است. چرا امام کاظم علیه السلام شهید بشوند؟
جواب این است که اشتباه است اگر خیال کنیم روش سایر ائمه علیهم السلام با روش امام حسین علیه السلام در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است. تاریخ خلافش را نشان می دهد و قرائن و دلایل همه بر خلاف است. هیچ وقت مۆمن واقعی تا چه رسد به مقام مقدس امام امکان ندارد که با دستگاه ظلم زمان خودش سازش کند و واقعا بسازد؛ بلکه همیشه مبارزه می کند. تفاوت در شکل مبارزه است یک وقت مبارزه علنی است یک وقت مبارزه هست ولی نه بصورت شمشیر کشیدن. این است که مقتضیات زمان در شکل مبارزه می تواند تأثیر گذار باشد.(البته در اصل مبارزه تأثیر ندارد) سازش با ظلم هیچ زمانی و در هیچ مکانی و به هیچ شکل جایز نیست. تاریخ ائمه علیهم السلام عموما حکایت می کند که همیشه در حال مبارزه بوده اند. روی این حساب همه ائمه اطهار علیهم السلام این افتخار را دارند که در زمان خودشان با هیچ خلیفه جوری سازش نکردند. اگر مقاومت ائمه اطهار علیهم السلام در مقابل اینها نبود و اگر نبود که آنها فسقها و انحرافهای آنان را برملا می کردند و غاصب بودن آنها را به مردم گوشزد می نمودند، امروز ما هارون و مخصوصا مأمون را در ردیف قدیسین می شمردیم. اینکه موسی بن جعفر علیهما السلام شهید شده است از مسلمات تاریخ است و هیچ کس انکار نمی کند.
احساس خطر از نفوذ یک شخصیت
وجود امام بگونه ای بود که خلفا از طرف ایشان احساس خطر می کردند. برای اینکه به موقعیت اجتماعی امام کاظم علیه السلام حسادت می ورزیدند و احساس خطر می کردند با اینکه امام هیچ در مقام قیام نبود واقعا کوچکترین اقدامی نکرده بود برای آنکه انقلابی بپا کند (انقلاب ظاهری) اما آنها تشخیص می دادند که اینها انقلاب معنوی و انقلاب عقیدتی بپا کرده اند.
هارون وقتی تصمیم می گیرد که ولایتعهدی را برای پسرش تثبیت کند علما و برجستگان شهر را دعوت می کند که همه امسال بیایند مکه آنجا یک کنگره عظیم تشکیل می دهد تا از همه بیعت بگیرد فکر می کند مانع این کار کیست؟ آن کسی که اگر باشد و چشم ها به او بیفتد این فکر برای افراد پیدا می شود که آن که لیاقت برای خلافت دارد او کیست؟ موسی بن جعفر علیهماالسلام.
وقتی که می آید مدینه دستور می دهد امام را بگیرند... چرا هارون این کار را می کند؟ چون می خواهد برای ولیعهد بیعت بگیرد. موسی بن جعفر علیهماالسلام که قیامی نکرده است، اما اصلا وضع او وضع دیگری است وضع او حکایت می کند که هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. هارون صله می داد پول های گزاف می فرستاد به خانه این و آن از پنج هزار دینار زر سرخ چهار هزار دینار و غیره. مأمون می گوید: ما گفتیم لابد پولی که برای این مردی که اینقدر برایش احترام قائل است می فرستد خیلی زیاد خواهد بود. کمترین پول را برای او فرستاد؛ دویست دینار. باز من رفتم سۆال کردم. هارون گفت: مگر نمی دانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب می کند که اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانی امکانات اقتصادی شان زیاد شود یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند.
از اینجا می توان فهمید که نفوذ معنوی ائمه ی شیعه چقدر بوده است. آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولی دل ها را داشتند. در میان نزدیکترین افراد دستگاه هارون شیعیان وجود داشتند...هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه حقیقت. تبلیغ که همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است؛ تبلیغ، تبلیغ عمل است. آن کسی که با موسی بن جعفر علیهماالسلام یا با آباء کرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو می شد و مدتی با آنها بود اصلا حقیقت را در وجود آنها می دید و می دید که واقعا خدا را می شناسد واقعا هر چه می کنند برای خدا و حقیقت است.
تبلیغ و افشاگری خردمندانه
حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام قضایا را می گفتند منتها تقیه می کردند یعنی طوری عمل می کردند که تا حد امکان مدرک به دست طرف نیفتد. روزی هارون برای یک سفری که می خواست به مکه برود لوازم حمل و نقل صفوان جمال را خواست. قراردادی با او بست برای کرایه لوازم. ولی صفوان شیعه و از اصحاب امام کاظم علیهالسلام است. روزی آمد خدمت امام و اظهار کرد و یا قبلا به امام عرض کرده بود که من چنین کاری کرده ام.
حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟ گفت: من که به او کرایه دادم برای سفر معصیت نبود. فرمود: پول هایت را گرفته ای با نه؟ یا لااقل پسکرایه هایت مانده یا نه؟ بله مانده، فرمود: به دل خودت یک مراجعه ای بکن الان که شترهایت را به او کرایه داده ای آیا ته دلت علاقه مند است که لااقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پسکرایه تو را بدهد؟ گفت: بله. فرمود: تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است. صفوان بیرون آمد یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است. خبر به هارون دادند گفت: حاضرش کنید. گفت: قضیه از چه قرار است؟ گفت: من دیگر پیر شده ام دیگر این کار از من ساخته نیست. هارون گفت: راستش را بگو چرا فروختی؟ من می دانم موسی بن جعفر علیهماالسلام خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده ای و به تو گفته این کار خلاف شرع است.
مقاومتی مثالزدنی
در آخرین روزهایی که امام کاظم علیهالسلام در زندان بود و تقریبا یک هفته بیشتر به شهادت امام باقی نمانده بود؛ هارون یحیی برمکی را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم به او گفت: از طرفی من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگویید بر ما ثابت شده که شما گناهی نداشته اید ولی من قسم خوردم و نمی توانم آنرا بشکنم قسم خوردم که تا تو اعتراف نکنی و از من تقاضای عفو ننمایی تو را آزاد نکنم هیچ کس هم لازم نیست بفهمد همین قدر در حضور همین یحیی اعتراف کن... حال روح مقاوم را ببینید چرا اینها شهید می شدند؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید می شدند. جوابی که به یحیی داد این بود که فرمود: «به هارون بگو از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است همین» که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند.
منبع: مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار علیهمالسلام، ص 147 تا ص 164 .
عصر امامهفتم، عصر پیچیدگیها!
به قلم رهبر انقلاب
________________________________________
سى و پنجسالهی دوران امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر (علیه السّلام) یعنی از 148 تا 183 هجرى یكى از مهمترین مقاطع زندگىنامه ائمه (علیهم السّلام) است. دو تن از مقتدرترین سلاطین بنى عباس- منصور و هارون- و دو تن از جبّارترین آنان- مهدى و هادى- در آن حكومت مىكردند.
________________________________________
بسى از قیام ها و شورش ها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهى موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سركوب و منقاد گردیده و در ناحیهى شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عباسیان افزوده بود.
جریان هاى فكرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهاى در دست قدرت مداران و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهى معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مكمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنى امیه و نه همچون دهسالهى اول دوران بنى عباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون كه در هریك، حكومت مسلط وقت، به نحوى تهدید مىشد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمىلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهم السّلام) غافل نمىساخت.
در این دوران، تنها چیزى كه مىتوانست مبارزه و حركت فكرى و سیاسى اهل بیت (علیهم السّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگىناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهى الهى «تقیه». و بدین ترتیب است كه عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسى بن جعفر (علیه و على آبائه التحیّة و السّلام) آشكار مىگردد.
كاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه كه به فحص و شرح زندگى امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) پرداختهاند، سهم شایستهیى از توجه و تفطن را كه باید به حادثهى عظیم و بىنظیر حبس طویل المدت این امام هُمام اختصاص مىیافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند.
در زندگىنامهى آن امام عالىمقام، سخن از حوادث گوناگون و بىارتباط با یكدیگر و تأكید بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالهى پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) و نقل قضایاى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همهى عمر سىوپنج سالهى امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مىماند. تشریح و تبیین این خط است كه همهى اجزاى این زندگى پرفیض را به یكدیگر مرتبط مىسازد و تصویرى واضح و متكامل و جهتدار كه در آن هر پدیدهاى و هر حادثهیى و هر حركتى، داراى معنایى است، ارایه مىكند.
چرا حضرت امام صادق (علیهالسّلام) به «مفضّل» مىفرماید: امر امامت این جوان را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبد الرحمن بن حجاج» به جاى تصریح به كنایه مىگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیك چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفى مىكند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامهى خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن دیگر مىآورد كه نخستین آنان «منصور عباسى» و سپس حاكم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنانكه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شیعه نمىدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیستساله است؟
چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مىكند: «خلیفتان یجبى الیهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انكارآمیز مىگشاید؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهاى به نام «حسن بن عبد الله» سخن را به معرفت امام مىكشاند و آنگاه خود را امام مفترض الطّاعة، یعنى صاحبمقامى كه آن روز خلیفهى عباسى در آن متمكن بود، معرفى مىكند؟
چرا به «على بن یقطین» كه صاحبمنصب بلندپایهى دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملى تقیهآمیز را فرمان مىدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مىكند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرامىخواند؟ چگونه و با چه وسیلهاى آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردهى اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید مىآورد و شبكهیى كه تا چین گسترده است، مىسازد؟
چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هركدام در برههاى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعید او مىبندند؟ و چرا چنانكه از برخى روایات دانسته مىشود، آن حضرت در برههاى از دوران سىوپنجساله، در اختفا به سر برده و در قراى شام یا مناطقى از طبرستان حضور یافته و از سوى خلیفهى وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش كرده كه اگر خلیفه در بارهى من از شما پرسید، بگویید او را نمىشناسیم و نمىدانیم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجلیل مىكند و در سفر دیگرى دستور حبس و تبعید او را مىدهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون كه وى روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبس ها آزاد كرده بود، تعریفى از فدك مىكند كه بر همهى كشور وسیع اسلامى منطبق است؛ تا آنجا كه خلیفه به آن حضرت به تعریض مىگوید: پس برخیز و در جاى من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفهى ملایم، پس از چند سال، چندان خشن مىشود كه آن حضرت را به زندانى سخت مىافكند و پس از سال ها حبس، حتّى تحمل وجود زندانى او را نیز بر خود دشوار مىیابد و او را جنایتكارانه مسموم و شهید مىكند؟
اینها و صدها حادثهى توجه برانگیز و پرمعنى و درعینحال ظاهراً بىارتباط و گاه متناقض با یكدیگر در زندگى موسى بن جعفر (علیه السّلام) هنگامى معنى مىشود و ربط مىیابد كه ما آن رشتهى مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهى شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنیم. این رشته، همان خط جهاد و مبارزهى ائمه (علیهم السّلام) است كه در تمام دوران دویستوپنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن:
اولًا: تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایهى تصویرى روشن از معرفت اسلامى است.
و ثانیاً، تبیین مسألهى امامت و حاكمیت سیاسى در جامعهى اسلام.
و ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشكیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام (صلّى الله علیه و آله) و همهى پیامبران؛ یعنى اقامهى قسط و عدل و زدودن أنداد اللّه از صحنهى حكومت و سپردن زمام ادارهى زندگى به خلفاء اللّه و بندگان صالح خداوند.
امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) نیز همهى زندگى خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگی هاى خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتى مىیافت؛ عیناً مانند دیگر ائمهى هشتگانه، از زمان امام سجّاد (علیهالسّلام) تا امام عسكرى (علیهالسّلام) كه هریك یا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگى آنان، دورهى چهارم از زندگى دویستوپنجاه ساله را تشكیل مىدهد.
________________________________________
منبع:
پیام مقام معظم رهبری به سومین كنگرهى جهانى حضرت امام رضا علیه السلام، به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار معظم له.