loading...
پایگاه اندیشه ندبه
خبرنامه سایت+جوایز ماهانه
https://rozup.ir/up/fanni/baner/2.jpg
taleb313 بازدید : 397 جمعه 18 مرداد 1392 نظرات (0)

شيطان پرستي چيست و چه مي‌گويد؟ آيا موجي است که جوانان سرکش و بي‌تجربه آن را به راه انداخته‌اند يا واقعيت ديگري دارد؟
موج دانستن شيطان‌گرايي ناشي از ناآشنايي با ايدئولوژي و ارزش‌هاي شيطاني است. شيطان پرستي سه دورة تاريخي بدوي، وسطايي و مدرن را سپري کرده است و در طول اين ساليان دو روند حرکت تکاملي و انکشافي را پشت سر گذاشته است. روند تکاملي تا حدود نيمة قرون وسطا بود و از همان حدود روند انکشافي آغاز شد که تا امروز ادامه يافته است.
در اين دوره‌ها سحر و جاود، عرفان يهودي، علم و دانش، نفوذ سياسي در قالب سازمان فراماسونري و شاخه‌هاي گوناگون هنر به شيطان‌پرستي شکل نهايي خود را داده و امروز امکانات و ابزار فراواني در اختيار اين ايدئولوژي است. از اين رو بي‌پرده‌ به دنيا معرفي مي‌شود تا دين آيندة مردم اهالي دهکدة جهاني باشد.

مقدمه
به نظر عده‌اي از مردم شيطان‌پرستي يا شيطان‌گرايي ( satanism ) مجموعه‌اي از رفتارهاي ناهنجار و انحرافات اجتماعي است؛ اما اين فقط بخش کوچکي از يک جنبش بزرگ و فراگير است، که براي تسخير باورها و عواطف معنوي انسان معاصر و براي تصرف فکري و فرهنگي تمام مردم جهان طراحي شده است. ايدئولوژي شيطاني باسرعت به سوي هدف خود مي‌تازد و تحليل‌گران ما آن را تنها با عنوان ناهنجاري و انحرافات اجتماعي مي‌شناسند. در اين بين بي‌اطلاعي از انديشه‌ها و اهداف حرکت عميق و گستردة شيطان‌گرايي، بهترين عامل زمينه‌ساز براي ترويج آنهاست. اين بي‌اطلاعي موجب مي‌شود که تا وقتي آمادگي کافي را پيدا کردند، با هجوم اطلاعاتي و توان اقناعي بالا افکار خود را در بين ملت‌ها ترويج کنند.
آنچه که امروز به صورت ايدئولوژي شيطان‌گرايي در دنيا ترويج مي‌شود، فلسفه، دين، دانش، عرفان، موسيقي، سينما و سياست را در اختيار دارد و در سنت يهودي - مسيحي شکل گرفته و بدون توجه به ريشه‌هاي آن در عرفان يهود و باورها و آيين‌ها و نمادهاي و اسطوره‌هاي کهن به خوبي شناخته نمي‌شود. اين مکتب با صورت فعلي قدمتي بيش از چهارصد سال ندارد، اما همواره در سدد بوده است تا پيوندهاي خود را با سنت‌هاي کهن معنوي و جادويي در دوران زندگي بدوي انسان و فراسوي هزاره‌ها برقرار کند.
در اين پژوهش مي‌کوشيم تا با گذري بر تاريخچة شيطان‌گرايي و کاويدن انديشه‌ها و نگرش‌هاي آن به تحليل ارزش‌ها، اهداف، روند تکامل تاريخي و برنامه‌هاي آنها براي آينده جهان بپردازيم. مطالعاتي از اين دست با تحقيقات گروهي و به صورت ميان‌رشته‌اي امکان پذير است و براستي تفکري که از سوي کانون‌هاي بزرگ سرمايه‌داري حمايت مي‌شود و همه جانبه پيش مي‌آيد، با رويکردهاي تک‌ بعدي و تقليل‌گرا قابل تحقيق و شناسايي نيست. پس لازم است که گروه‌هاي مطالعاتي جدي براي بررسي ايدئولوژي شيطاني شکل بگيرد و اين تحقيق تنها فهرستي از مباحث قابل طرح در اين باره است.
تاريخچه شيطان‌گرايي
شيطان‌گرايي يا شيطان پرستي سه دوره را از سر گذرانده است. شيطان پرستي بدوي، شيطان‌گراي در قرون وسطا و شيطان‌گرايي مدرن. شيطان پرستي مدرن ريشه در ادوار گذشته اين تفکر داشته و آموزه‌ها و آيين‌هاي آن را در خود جاي داده است و از جهت نسبتي که با نهاد سياست و اقتصاد برقرار کرده از صور پيشين شيطان‌گرايي متمايز مي‌شود. بنابراين براي شناخت دقيق و عميق شيطان‌گراي مدرن لازم است که نظر و گذري بر تاريخچه شيطان‌گرايي داشته باشيم. 
در اين تاريخچه کوتاه خواهيم ديد که گروهي از يهوديان تا اواسط قرون وسطا به غني کردن داشته‌هاي فرهنگي خود مشغول بودند و آن را بر شالودة شيطان‌گرايي استوار کردند، و از آن پس يعني حدود سده‌هاي دوازده و سيزده به تدريج از آيين و افکار خود پرده برداشتند و امروز مي‌روند تا دنيا را با بينش و ارزش‌هاي خود هماهنگ سازند. در مرور تاريخچة ادوار سه‌گانة شيطان‌پرستي بيشتر به حرکت تکاملي شيطان‌گرايي و در تحليل اين تاريخچه بيشتر به تحرک انکشافي و پرده برداري از آن مي‌پردازيم.
شيطان‌گرايي بدوي
مطالعات تمدني (ويل دورانت ص78تا81) و مردم‌نگاري‌هاي مربوط به قبايل بدوي(ژاک لانتيه.ص334) رد پايي از اعمالي را که ما امروزه شيطاني مي‌دانيم نشان مي‌دهد. شيطان‌گرايي بدوي شالوده‌اي خرافي داشته و به نوعي انحراف از مسير تعاليم پيامبران گذشته بوده است. اديان ابتدايي که پيامبران الاهي براي بشر مي‌آوردند مثل اديان ابراهيمي در راستاي پيوند ميان ساحت مادي و معنوي زندگي انسان بود. پيامبران مي‌کوشيدند تا دست خلاق و روزي بخش خداوند را در چرخة اين زندگي طبيعي آشکار سازند و از اين رهگذر مسير رشد و تعالي انسان را بگشايند.
به دنبال تعاليم انبيا مردم کشت و زرع و باران و آفتاب و ساير نمودها و پديده‌هاي طبيعي را نشانه‌اي از پروردگار و لطف و رحمت او مي‌دانستند و همواره مي‌کوشيدند تا با ايمان و نيايش و آيين‌هاي معنوي، رحمت و برکت او را در زندگي خود جاري سازند. اما گاهي خشکسالي مي‌شد، يا آفتي تمام تلاش آنها را از بين مي‌برد؛ در اين مواقع به جهت انحراف از تعاليم پيامبران کم‌کم معتقد شدند که هميشه تدبير جهان به دست خداوند بخشنده و مهربان نيست، بلکه گاهي اوقات نيروهاي شر و شيطاني هم دست در امور جهان دراز مي‌کنند و بر سود و زيان انسان مسلط هستند.
باور به اينکه شر و شيطان مستقلاً منشأ قدرت و اثر در عالم است، به باورهاي ثنوي و دوگانه‌گرايي در الوهيت و ربوبيت انجاميد و مردم گمان کردند که با نيايش خداي خير و رحمت به تنهايي منافع‌شان تأمين نمي‌شود و لازم است که نيروهاي شر را هم ستايش کنند و براي تعظيم و تجليل شيطان نيز برنامه‌هايي داشته باشند؛ تا به اين ترتيب از ارادة شوم شيطاني در امان بمانند. از اين رو جشن‌هاي باروري مي‌گرفتند و در آن زنان و مردان بي‌مهابا به هم مي‌آميختند و موسيقي‌هاي محرک جنسي نواخته(دهکده‌هاي جادو ص324و325) و گاهي خون انسان‌ها و کودکان را تقديم شياطين مي‌کردند.(نک:تاريخ تمدن.ج1ص62) قرباني کردن فرزند نخست به خصوص اگر پسر باشد در بسياري از قبايل بدوي و به خصوص در ميان عبرانيان رايج بوده است. (شاخه زرين. ص327-331)
در بعضي از دوره‌ها شيطان‌پرستي نسبت خود را با شيطان گسسته و به پرستش الاهة باروري تبديل شد. الاهة باروري در حقيقت زمين بود که در وجود زن نمود مي‌يافت. آيين آميزش آزاد، نيايش و طلب باروري و برکت در برابر الاهة زمين و گاهي خداي مذکر و بارور کننده محسوب مي‌شد. در مصر خداي مذکر که نماد آن خورشيد بود اُزيريس نام داشت و الاهة باروري که همسر او بود آيسيس يا ايزيس ناميده مي‌شد. البته گاهي اين موقعيت‌ها جابجا شده و الاهة آسمان به صورت مؤنث (نوت) و خداي زمين به چهرة مذکر (گب) در مي‌آمد. (اسطوره‌هاي مصري.ص12)
در واقع کنار دين و شعائر ديني که براي شناخت خداوند و ستايش او از سوي انبيا آموخته شده بود، آيين‌هاي جادويي براي ستايش شيطان و استفاده و از نيروهاي شيطاني ايجاد گرديد. اعمال باروري به منظور جذب برکت و دارايي بر اساس قوانين سحر و جادو توجيهاتي پيدا مي‌کرد. براي نمونه اعمال جنسي علني و جشن‌هايي که در آن رفتارهاي غير اخلاقي آشکارا انجام مي‌شد با قانون تشابه در جادوگري هماهنگ بود. اين قانون مي‌گويد «هر چيزي مشابه خود را ايجاد مي‌کند.» از اين رو براي باروري هرچه بيشتر زمين، بايد عمل جنسي و باروري را آشکارا و دسته جمعي در برابر زمين انجام داد تا محصول بيشتري ايجاد شود. (نک. تاريخ تمدن.ج1.ص79)
در آفريقا بخشي از آيين‌هاي شيطاني با کمي تغيير به آيين پرستش دان‌گبي (خدا- مار) تبديل شد. (شاخه زرين.ص377) و در بسياري از کشورهاي جهان هنگام کاشت يا برداشت محصول هم‌آغوشي يا رابطه جنسي همسران و غير همسران رايج بوده و در موارد زيادي هنوز هم ادامه دارد.(شاخه‌ زرين.ص183) البته اين آيين‌ها و نمادها همواره معناي ثابت نداشته و در سياليت معنا شناور بوده است. معمولاً هر ملتي که بر ملت ديگر غلبه مي‌کرد خداي قوم مغلوب در خداي ملت پيروز منحل مي‌شد و به صورت جلوه‌اي از او در مي‌آمد(تاريخ جامع اديان.ص52) و به اين ترتيب گاهي خداي خير جلوة خداي شرّ مي‌شد و گاهي برعکس. به هرحال براي شيطان نام و آوازه‌اش مهم نيست، بلکه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخش‌تر و خواستني‌تر است. 
در دوره‌هايي که به علت غلبة تعاليم انبيا يا بازشدن افکار امکان علني شدن ايدئولوژي شيطاني وجود نداشت باز هم شاهد هستيم که رگه‌هايي از تفکرات شيطاني همچنان باقي مي‌ماند و بعدها توسعه يافته و مورد بهره برداري قرار مي‌گيرد. مثلاً اگر چه افلاطون فيلسوفي الاهي انديش بود ولي به جهت استفاده از منابع پيش از خود در مصر و بابل و بين النهرين اعتقاد به نمونة اعلاي انساني به صورت زن – مرد که منشأ احساس عشق است و نيز کمونيسم جنسي در طبقه اشراف معتقد شد. اين‌ها بذرهاي نهفتة شيطاني در يونان باستان است که در روم به صورت مذاهب سري و پرستش خدايان جنسي تبديل شد(تاريخ جامع اديان.ص88و89) و در دورة رنسانس از طريق منابع عرفان يهودي بازگشت افتخار آميزي به سوي آن اتفاق افتاد و به تمدن مدرن جهت داد.
نکته قابل توجه که تداوم و بازتوليد پي‌درپي شيطان‌گرايي را در ادوار مختلف و تا روزگار ما رقم مي‌زند، اين است که در حدود سه، چهار هزار سال پيش قوم بني‌اسرائيل در مصر و بابل و بين‌النهرين و به طور کلي مناطق شمال و شرق آفريقا، جنوب شرقي اروپا و خاورميانه سرگردان بودند از اين رو هم باعث ترويج و جابه‌جايي اين افکار در بين ملل مختلف مي‌شدند و هم از آنها علوم و آيين‌هاي گوناگون را مي‌آموختند و در دوره‌هايي که انبيا در بين اقوام و ملل به نشر تعاليم حق مي‌پرداختند و شيطان‌گرايي منسوخ مي‌شد، اين آيين‌ها و باورها به صورت سري و محرمانه در بين گروه‌هايي از قوم بني‌اسرائيل يا از اقوام ديگر باقي مي‌ماند. که از آن روزگار تنها قوم بني‌اسرائيل براي ما به يادگار مانده است.
شيطان‌گرايي در قرون وسطا
در دورة گذر از شيطان‌گرايي بدوي به شيطان‌گرايي وسطايي يک اتفاق مهم رخ مي‌دهد که سنگ بناي شيطان‌ پرستي را تا دورة مدرن مستحکم مي‌کند. آن اتفاق اين بود که قوم بني‌اسرائيل دنبال کردن دانش و معرفت را در مقابل ايمان و ميوه ممنوعه معرفي کردند. اين مطلب در سفر پيدايش عهد عتيق وارد شد و با تدوين کتاب مقدس به شمار تعاليم مسيحيت پيوست. به احتمال قوي اين کار براي منع ديگران از فراگيري علوم و دانش‌ها، و در انحصار نگهداشتن علم و دانش بوده است. و شايد آميختگي علم و جادو باعث اين سوء تفاهم شده بود. که دانش را ره‌آورد شيطاني تصور کنند.
البته تا پيش از آن در تعاليم پيامبراني مثل حضرت شيث و ادريس (هرمس، که بعدها خداي حکمت شناخته شد) و نوح، عقل و دانش انعکاس انوار خداوند و شالودة الاهي آفرينش معرفي مي‌شد،(رک. هرمس و سنت هرمسي. بخش اول) و اسرار علوم و فنون به عنوان مطالعة آيات خداوند در کتاب آفرينش پذيرفته شده بود. (هرمتيکا.ص93-95)
ولي با نگارش نهايي تورات و بعد کتاب مقدس مسيحيان، رفتن به سمت علم و دانش، عملي ضد دين و شيطاني پنداشته شد و شيطان به صورت مظهر خرد و دانايي و راهنماي بشر به سوي درخت معرفت درآمد. در حکاکي‌هاي «لويي برتون» از شياطيني که توسط «جان واير» شناسايي شدند، رابطه شيطان با علوم و فنون به خوبي روشن است. نخستين شيطان بعل (نام خداي خورشيد در بابل) بود که کار‌شناس حقوق است و تفريحش شمشير بازي است. فوراس يا فورکاس شيطاني که از سرپرستان ارشد جهنم است، از گياهان دارويي و خواص سنگ‌ها آگاهي داشته، مي‌تواند انسان را نامرئي کند و قادر است علوم معاني و بيان و منطق و رياضي را به او بياموزد. بوئر هم يکي ديگر از سرپرستان جهنم است. او در منطق و طب استاد بوده و پنجاه خانواده از شياطين در اختيار او هستند.(تاريخ جادوگري.ص 353)
اين‌ها فرشتگان شريري هستند که همراه شيطان از بهشت رانده شده‌اند. زيرا در نگرش يهودي – مسيحي فرشتگان مجبور به طاعت خداوند بوده و شياطين آن دسته از فرشتگاني هستند که براي آزادي سر به عصيان گذاشته‌اند. و پسران خدا يا فرشتگان رانده شده هستند.(سفرپيدايش.15/6) و اين فرشتگان گناه‌کار البته جايگاه‌شان جهنم‌ است.(نامة دوم پطرس5/1) تبعيت انسان از شيطان نيز باعث آزادي از فرمانبري در برابر پروردگار است. اين احساس آزادي به خصوص براي کشاورزان و کارگران ضعيفي خوشايند و خواستني بود که در قرون وسطا از همدستي کليسا و اشراف رنج مي‌بردند و به نام خدا در بند مقامات ديني و دنيوي بودند.
آنها از تخيل نيروهاي مرموز و سيه چهره با پوست کلفت و چروکيده که شبيه پوست رنج ديده خودشان بود، احساس آرامش و همدلي بيشتري پيدا مي‌کردند. در واقع ظرفيت‌هايي که از رهگذر تحريف در کتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد) ايجاد شده بود، اين امکان را فراهم کرد که در طول زمان با يک سري استنادات، قرائتي غير رسمي از کتاب مقدس صورت گيرد و گرايش به شيطان را توجيه کند. از اين رو در سده‌هاي پاياني قرون وسطا ميل به شيطان پرستي و جادوگري در ميان مردم اروپا بالا گرفت. 
در آن سال‌ها گردهمايي‌هايي با نام «سبت» يا «سابات» که در روز شنبه برگزار مي‌شد و در آن رابطه آزاد جنسي انجام مي‌گرفت، هم به زندگي خالي از شادي آنها هيجاني مي‌داد و هم مخالفت با تعاليم کليسا و احساس خوشايند آزادي را در آنها تقويت مي‌کرد. نيز بايد توجه داشت که اين اعمال غير اخلاقي براي آنها چندان غير قابل تحمل نبود، زيرا آموخته بودند که ناموس‌شان را در اختيار اربابان و اشراف قرار دهند. (تاريخ تمدن.ج ص) البته معناي نمادين باروري آن جشن‌ها در دورة باستان و زندگي بدوي نيز براي اين رعيت‌هاي کشاورز قابل توجه بود.
با اين تصورات که شيطان مظهر قدرت است و گاهي بر خداوند غالب مي‌شود و نيز منبع دانش است و بشر مي‌تواند در راه آرزوهايش از آن استفاده کند اين باور را ايجاد کرد که خير و برکت زيادي از شيطان به انسان رسيده و «گاهي هم اگر قصد شيطان شر بوده است وقتي انسانهاي خوب و پرهيزکار و نيکوکار منصفانه با او رفتار کرده‌اند، حاصل کارش مبدل به خير شده.»(تاريخ جادوگري ص348.) اگر چه او انسان را به عصيان و سرکشي وامي‌دارد اما انگيزه‌هاي سازنده‌اي مثل کنجکاوي، دانش‌جويي و آزادي را در ما برمي‌انگيزد و انسان را از قدرت و نفوذ بيشتر برخوردار مي‌کند. «او ميل و هوس به ناشناخته‌ها را در ما تهييج مي‌کند، رؤيا و اميد به ما مي‌‌دهد و تلخي و ناخشنودي عطا مي‌نمايد، اما در پايان ما را به بهتر رهنمون مي‌شود و بدين ترتيب بيشتر در خدمت خير است. او همان نيرويي است که در راه شر مي‌کوشد اما مسبب خير است.» (تاريخ جادوگري. ص334)
گذشته از اين او ويژگي‌ها و صفات قابل ستايش و تقدير به خود مي‌گيرد. به گمان ميلتون «او يک ياغي نجيب اشرافي است که رنج جاوداني را بر تحقير و اهانت ترجيح مي‌دهد.»(تاريخ جادوگري.ص334) و صاحب قدرت و اثر در اين دنياست و مرگ را به جهان مي‌آورد.(دوگانه‌انگاري در فلسفه و دين.ص1274 و نيز: تاريخ جادوگري.ص333) انسان مي‌تواند با علم و دانش، به خصوص فنون سحر و جادو قدرت او را به دست آورد. در آن قرن‌ها علم و سحر به هم آميخته بود و به همين جهت کليسا به سختي با دانشمندان و جادوگران مبارزه مي‌کرد. در تصور قرون وسطايي شيطان‌گرايان «شيطان يک فردگراست. او فرمان‌هاي آسماني را که رفتار و اصول اخلاقي خاصي را تحميل مي‌نمايند برهم مي‌زند و واژگون مي‌کند.»(همان ص348.) و تبعيت از او قدرت و لذت در زندگي را افزايش مي‌دهد.
گروهي از يهوديان در طول قرون وسطا علوم و انديشه‌هاي به جا مانده از يونان را نيز فراگرفتند و با حضور در متن جهان اسلام انديشه‌هاي آنها را نيز جذب کردند. حتي کساني مثل ابن ميمون انديشه فيلسوفان و دانشمندان مسلمان را به غرب منتقل کردند. و اين در حالي بود که کتاب مقدس پي‌گيري دانش را عصيان در برابر خداوند مي‌دانست. حتي نظريات و انديشه‌هاي عرفاي مسلمان تقريباً بدون تأخير از طريق اعراب يهودي به آنها مي‌رسيد و اين انديشه‌ها را در گنجينة دانش‌هاي خود جا مي‌دادند. (زرسالاران يهود ج ص)
شيطان‌گرايي مدرن
شيطان‌گرايي مدرن از نيمة قرن شانزده آغاز شد. «کاترين دومديچي» از خانواده بزرگ يهودي و دختر «لورنز» جادوگر بزرگ، همسر هنري دوم پادشا فرانسه بود. بعد از مرگ همسرش مراسم بلک مس ( Black mass ) را در بين اشراف و درباريان فرانسه بنيان‌گذاشت. (سيري در تاريخ جادوگري.ص90) اين مراسم از روي مدل جادوي جنسي در دورة باستان و آيين‌هاي باروري بدوي و گردهم‌آيي‌هاي جادوگران در قرون وسطا بازسازي شد و در مدت کوتاهي به دربار ساير کشورهاي اروپا از جمله انگلستان، آلمان و اتريش راه يافت.
پس از مدتي کودکان ناخواسته‌اي که پدران‌شان معلوم نبود و مادران آنها را نمي‌خواستند، به وجود آمدند. در اين جا بود که با ابتکار «کاترين دِشي» با نام مستعار «لاوازين» مراسم اتاق درخشان طراحي شد و آيين شيطان پرستي را تکميل کرد. اين مراسم باز توليد آيين قرباني انسان بدوي بود. اتاق درخشان کاملاً سياه پوش و تنها منبع روشنايي آن شمع بود. در اين اتاق نوزادان ناخواسته قرباني مي‌شدند و خون‌شان به شيطان تقديم مي‌شد. (همان.ص92) پس از مدتي اين قضيه لورفت و عده‌اي بازداشت و مجازات شدند، اما هنگامي که پاي شخصيت‌هاي بلند پايه به پرونده کشيده شد، مقامات دستور توقف پي‌گيري را صادر کردند و اين مراسم به طور مخفيانه و محرمانه ادامه پيدا کرد. (همان.ص93)
اين آيين‌ها در طول قرن‌هاي هفده و هجده در قالب گروه‌هاي سرّي که توسط اشراف ايجاد و رهبري مي‌شد، ادامه يافت، گروه‌هايي نظير ژرمن باکسن، پسران نيمه شب، موهاکس‌ها و نفرين شدگان. بعضي از اين گروه‌ها مثل «انجمن آتش دوزخ» بسيار گسترده بوده و شاخه‌هاي متعدد داشتند.(همان.ص101) سرانجام اين گروه‌ها به شکل‌گيري انجمن‌هاي فراماسونري در انگلستان و فرانسه، و از جمع آنها گراند لژها ايجاد شد و سپس در تمام اروپا و آمريکا و به تدريج در تمام دنيا رخنه کرد.
در قرن نوزدهم دکتر «چارلز هاکس» نوشت: «در سراسر جهان شيطان را صادقانه‌تر و بيش‌ از گذشته و در مقياس عظيم‌تري پرستش مي‌کنند.» (همان.ص103) در قرن نوزدهم براي جا انداختن و مقبوليت شيطان‌پرستي‌ کوشش‌هايي صورت گرفت. «ديانا وگان» در کتابي با نام اعترافات داستان زنان شيطان‌پرستي را مطرح کرد که در کل اروپا محافلي را اداره مي‌کردند و مردان را در مراسم خود مي‌پذيرفتند. او نقل مي‌کند که چگونه در اين گروه‌ها و محافل براي پرستش شيطان دست به اعمال غير انساني زده و در انتظار روزي بودند که اصول اخلاقي مقبول جامعه را براندازند. البته بعداً معلوم شد که اين داستان دروغ بوده ولي براي معرفي و ترويج شيطان‌پرستي و سنجش اقبال مردم به آن نقش مؤثري داشت.
در آغاز قرن بيستم چهره برجسته و رسواي شيطان‌پرستي دانشمندي به نام «آليسترکرولي» است. او تحقيقاتش را دربارة حقيقت بشر و اعمال شيطاني در سال 1898 هنگام پيوستن به گروه «هرمتيک اوردر» آغاز کرد. سپس به جامعه جادوگران انگليسي زبان ملحق شد که اعضايي مثل «دبليو. بي‌يتس»، «آرتور مکن» و «ديون فورچون» داشت. بعدها به طور شخصي اعمال شيطاني بي‌سابقه‌اي را ابداع کرد و طرفداراني به دورش گردآمدند و انجمن «شيطان براي شيطان» را به رهبري کرولي تشکيل دادند. اين امر باعث شد که پايگاهي دائمي در جزيرة چفالو واقع در سيسيل داير کند و نام آن را صومعة تله‌ما (Telema Abbey of) بگذارد. او در سال 1947 از دنيا رفت و در مراسم تدفينش بلاک مس اجرا شد.(همان.ص106و107)
در همين سال‌ها دکتر «جرالد بروسوگاردنر» که از اعضاي گروه «سپيدة طلايي» بود، مطالعات گسترده‌اي را دربارة آيين‌هاي بدوي و مذاهب باستاني انجام داد و روي انديشه‌هاي کرولي بسيار مطالعه کرد تا اينکه در جزيرة «مَن» در انگلستان و در آسيابي قديمي موزة جادوگري داير نمود.
امروزه دو جريان اصلي شيطان‌پرستي در جهان رواج دارد. نخست شيطان‌گرايي (Satanism) لاوايي که با چهرة شاخص «آنتوان ساندور لاوي» شناخته مي‌شود. او با تأسيس کليساي شيطان و نوشتن انجيل شيطاني (Satanic Bible) در سال 1965خود را جانشين کرولي و پاپ کليساي شيطان معرفي کرد. اين جريان معتقد است که موجودي به نام شيطان وجود عيني ندارد و شيطان تنها نماد اميال، آرزوها لذت‌طلبي و طبيعت گناه‌کار انسان (آموزة انسان‌شناختي مسيحي-يهودي) است.
لاوي در آغاز کار دوست و همکاري داشت به نام «مايکل آکينو» که در پي اختلاف عقيده با لاوي از او جدا شد و در سانفرانسيسکو معبد ست را تأسيس کرد و جريان ستيانيست‌(Setians) را به راه انداخت. ستيانيست‌ها به وجود عيني شيطان به عنوان پادشاه تاريکي معتقد هستند و سازمان مخفي و مخوف معبد ست را رهبر جنبش جهاني شيطان‌پرستي و زمينه‌ساز تحقق حکومت شيطان بر زمين مي‌دانند و کتاب مقدس‌شان (Demonic Bible) است. اين کتاب توسط جادوگر تسريک سوسج خادم دشمن مسيح (by Magus servant Tsirk Susej, Antichrist) نگارش يافته است. انجيل دايمون برگرفته از نام منشأ نيروي غير الاهي است که در بخش عرفان يهود با او آشنا مي‌شويم. جنبش معبد ست امروزه در ابعاد وسيعي فعاليت مي‌کند و به ويژه در عرصه‌هاي فرهنگي مثل توليد نشريات و فيلم‌هاي سينمايي پرکارند.
تحليل روند تاريخي شيطان‌گرايي
در اين تاريخچه کوتاه مطالب بسيار زيادي نهفته است، که حرکت تکاملي شيطان‌گرايي تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرک انکشافي آن را از نيمه دوم قرون وسطا تا شيطان‌گرايي مدرن نشان مي‌دهد. در اين روند قوم بني‌اسرائيل ميراث بان‌شيطان‌گرايي است. از دوره‌هاي بدوي و باستان که در مصر و بابل و مناطق شمال آفريقا، جنوب غرب آسيا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدن‌هاي مختلف توجه و تجليل از نيروهاي شر، ستايش الاهة باروري و مادر-خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادويي و ساير علوم و فلسفه‌ها را به تدريج فراگرفتند و حدود قرن يازدهم تا سيزدهم که نظرية تجلي و ساير نگرش‌هاي عرفاني از جهان اسلام توسط اعراب يهودي به گنجينة حکمت پنهان يهود منتقل شد. در اين دوره يعني مجموعه هزاره‌هاي باستان تا حدود هزارة اول مسيحيت که به اواسط قرون وسطا مي‌رسد، حرکت تکاملي سنت شيطاني با محوريت خانواده‌هاي بزرگ و پر نفوذ يهودي سپري شد.
از حدود قرون دوازده و سيزده به تدريج تحرک انکشافي شيطان‌گرايي آغاز مي‌شود که تا آغاز قرن بيست و يکم ادامه مي‌يابد. در اين دوره که شامل سده‌هاي پاياني قرون وسطا، دوران نوزايي و عصر روشنگري و دورة مدرن مي‌شود، شاهد پرده‌برداري و انکشاف نگرش‌ها و آيين‌هاي شيطاني هستيم. نخستين پرده برداري، ترويج و شيوع سحر و جادو در قرون يازده به بعد است که تا امروز به اوج خود مي‌رسد. پرده دوم از قرن سيزدهم به بعد با علني کردن عرفان يهود (کابالا/قبالا) آغاز مي‌شود و امروز به اوج جلوه‌گري خود رسيده است. پرده سوم دخالت در نهضت علم‌گرايي و روي آوري به دانش در عصر رنسانس بود، که با تکيه بر علوم سرّ و مباني کابالا و در چهارچوب تحريفات سنت يهودي – مسيحي رويکرد به دانش را بر شالودة سکولاريسم رقم زدند و سپس در پرده چهارم با ايجاد سازمان ماسوني به جذب دانشمندان و دروني کردن ارزش‌هاي شيطاني براي آنها پرداختند. و در پردة پنجم از سطح نخبگاني به حوزة فرهنگ عمومي آمدند و موسيقي شيطاني را ابداع و ترويج نمودند و از طريق آن نمادها و آيين‌هاي شيطاني را آشکارا به نام شيطان معرفي کردند. پرده ششم سينماي شيطاني است که ايدئولوژي شيطان‌گرايي را در سراسر جهان تبليغ مي‌کند و پردة جادويي به ذهن جهانيان انداخته و همانند ساحران فرعون که ريسمان‌ها را مارهاي زنده و جنبنده نماياندند، شيطان را مدبري قدرتمند مي‌نمايد. هر مرحله از اين تحرک انکشافي و پرده برداري از سنت شيطاني را در ادامه به تفصيل بررسي مي‌کنيم.
علوم سرّي و جادوگري
سحر و جادو هيچگاه از ميان جوامع بشري از بين نرفته است اما پس از دوره زندگي بدوي به ويژه در اروپا که فيلسوفان بزرگي در يونان پديد آمدند، کوشيدند رازهاي جادو را با پرتو انديشه و تفکر باز کنند و از آنجا بود که فلسفة غرب زاده شد. در حدود هزار سال بعد از پيدايش فلسفه در قرن چهارم ميلادي با رسميت‌ يافتن مسحيت در اروپا سحر و جادو خيلي کمرنگ شد و نگرش‌ها و باورهاي ديني جاي آن را گرفت. اما از سده يازدهم و دوازدهم موجي از گرايش به سحروجادو به خصوص در بين زنان گسترده شد. تا جايي که از سال 1298 سازمان تفتيش عقايد با سوزاندن زنان ساحره مبارزه خود را آغاز کرد. (تاريخ تمدن جلد چهارم.ص1328)
اين روند همچنان ادامه داشت تا اينکه از 1330 تا 1375 يعني حدود چهل و پنج سال در قرن چهاردهم، چهل و هشت محاکمه بزرگ جادوگران و کشتار آنها صورت گرفت.(تفتيش عقايد.ص113) و در سال 1563 قانون مجازات مرگ با دار در انگلستان تصويب شد.(سيري در تاريخ جادوگري.ص34) و اين کشتارها در قرن شانزدهم به اوج خود رسيد و سپس روبه افول نهاد.
دقيقاً در قرن شانزدهم شاهد هستيم که آشکارا سحر و جادو به دربار کشورهاي اروپايي راه مي‌يابد. در آن دوره پادشاهان جادوگران را براي پيشگويي و مشاوره در امور استخدام کردند که معمولاً يهودي بودند. از جمله لورنز دومديچي در خدمت هنري دوم پادشاه فرانسه بود و دختر او کاترين به همسري پادشاه در آمد. کاترين و پسرش شارل نهم «نسترا داموس» را به سمت پزشک، منجم، مشاور و پيشگوي خود گماشتند. غير از او در دربار آنها غيبگويان و جادوگران فراواني حضور داشتند.(زرسالاران يهود. جلد4.ص103و104)
با افزايش نفوذ جادوگران در مقامات بالا و نيز جنايات و افراط کاري‌هاي کليسا در برخورد با متهمين به جادوگري، دورة سهل‌گيري آغاز شد و به تدريج از شور اجراي قانون عليه جادوگري کاسته شد و اين قوانين معطل ماند، تا اينکه در سال 1951 به دنبال لغو قانون جادوگري، جادوگران رسماً در مجامع عمومي، نشريات، کتاب‌ها و بعد رسانه‌هاي جمعي به ترويج عقايد خود پرداختند. 
ابتدا کشيش‌ها يا رهبران فرقه‌هاي جادوي سفيد (يعني کساني که نيروهاي شيطاني را براي اهداف نيک مورد استفاده قرار مي‌دهند.) روي صحنه آمدند و نيات و اهداف خيرخواهانة خود را اعلام کردند. ولي در کنار آن فرقه‌هاي جادوي سياه نيز فعاليت خود را توسعه دادند. در اين شرايط مخالفت‌هايي با آنها صورت گرفت اما به جايي نرسيد و جادوگران و ساحران همچنان به کارهاي خود ادامه دادند و تنها کوشيدند که آشکارا عملي بر خلاف قانون انجام ندهند تا بتوانند به زندگي اجتماعي خود ادامه دهند.
در سال‌هاي 1963 به بعد اخباري از اعمال جادويي نشر پيدا کرد که هيچ منعي براي جادوگران در پي نداشت. در کليساي مخروبه سنت مري، گور برهم ريخته‌اي کشف شد. استخوان‌هاي مرده را از قبر درآورده و در مراسم مخفيانه‌اي از آن استفاده ‌کرده بودند. چنين گزارشاتي بي‌وقفه ادامه داشته و هر سال تعدادشان افزايش مي‌يابد.(سيري در تاريخ جادوگري.ص116) در اروپا و آمريکا قلب حيوانات را با خار سوراخ مي‌کنند. تنديس‌هاي مستهجن مومي مي‌سازند، در کليساها به طرز شرم‌آوري به مقدسات توهين مي‌شود. البته اين کارهايي که سرو صداي آن بلند مي‌شد معمولاً از سوي تازه کارها انجام مي‌گرفت، و افراد حرفه‌اي ترجيح مي‌دادند به عنوان مذهبي بي‌ضرر، بلکه مفيد در جامعه شناخته شوند.(سيري در تاريخ جادوگري.ص117)
امروزه جادوي سياه در پي لذت جسماني، تضعيف جامعه و اخلاقيات و به انحراف کشاندن جوانان است. پيتر هاينينگ پس از اين اظهار نظر توضيح مي‌دهد: «کساني که وابسته به چنين فرقي هستند به طور مرتب گرد هم جمع مي‌شوند، و غالباً براي تمسخر آيين عشاي رباني مسيحي، مراسمي شيطاني برگزار مي‌کنند و سپس به شرم‌آورترين شکل، مشغول شهوت‌راني و هرزگي مي‌شوند. با توهين به اماکن مقدس، گوستان‌ها، به جامعه اهانت مي‌کنند. کساني را که به گروه‌شان نمي‌پيوندند با ارعاب و اخاذي به فساد مي‌کشانند و بدون ترديد در بسياري از طبقات اجتماعي رخنه مي‌کنند. از فعاليت‌هايشان گزارشات معدودي وجود دارد. کساني که مايل به ترک گروه يا افشاي راز‌هاي فرقه باشند با خطري جدي مواجه مي‌شوند.» (سيري در تاريخ جادوگري. ص117و118)
آنچه در اين بين قابل توجه است اينکه اين اعمال آغاز راه شيطان‌پرستي نيست، بلکه شيطان‌پرستان در ابتدا، نامي‌ از شيطان نمي‌آورند و به صورت ميهماني، آيين‌هاي سرّي براي علوم باطني و حتي عرفان و معنويت و عناويني از اين دست، کار خود را آغاز مي‌کنند و پس از جذب کامل فرد و آمادگي کافي و ايجاد شرايط مناسب، او را به دنياي اسرار خود مي‌برند، به طوري که ديگر راهي براي خروج نداشته باشد. زيرا براي شيطان نام و آوازه‌اش مهم نيست، بلکه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم رضايت بخش‌تر و خواستني‌تر است.
عرفان يهود(کابالا / قبالا)
گروهي از بني‌اسرائيل همواره دنبال دانش و معرفت بوده‌اند. اما اين حقيقت را از راه درست نمي‌جستند. زماني سحر و جادو را علم مي‌دانستند و با اهداف و نيات شوم از آن استفاده مي‌کردند و بعد در آغاز دورة مسيحي با رويکرد به دوگانه‌انگاري ماقبل گنوسي براي ربوبيت شيطان بر اين جهان و اصالت شرارت نظريه پردازي کردند. (دوگانه‌انگاري در فلسفه و دين.ص1278) به قول تقي‌زاده اينها افرادي بودند که به طور کلي نسبت به دين يهود بي‌قيد بودند. (ماني‌شناسي.ص17) و به راحتي تغيير دين مي‌دادند و در دين جديدشان هم بدعت گذاري و تغيير ايجاد مي‌کردند. در تفکر گنوسي اين جهان از آميزش دو مبدأ نور و ظلمت ايجاد شده است. اين انديشه در تعاليم ماني به اوج و تکامل رسيد  و ماني در قرن سوم ميلادي از بابل يعني مهد يهوديان در آن زمان برخواست. (ماني‌شناسي.ص339)
عرفان يهود نخست از سنت‌هاي ساحري و بخشي از تعاليم انبياي گذشته تشکيل شد، و همواره مي‌کوشيد تضاد ميان آنها را که در واقع تضاد کفر و توحيد بود، حل کند. اين مشکل در تفکر توحيدي فيلون و ثنويت گنوسي ادامه پيدا کرد و يهوديان سعي کردند که از آنها سنتزي درست کنند که توحيدگرايي فيلوني و ثنويت گنوسي را با هم داشته باشند.
راه حل نهايي اين بود که معتقد شوند: بقاي عالم وجود تنها به خاطر همين تضاد دائمي ميان خير و شر است. و چون عالم وجود يکي است پس خير و شر در ملکوت به يکديگر پيوسته‌اند. اين تفکر که در دوره‌هاي بدوي و باستاني ريشه داشت به تدريج تئوريزه شد و در قرون وسطا ادامه يافت. «پل کاروس» در کتابش با نام «تاريخچه شيطان» مي‌نويسد: «خداوند وجود مطلق است و با توجه به قدرت غايي او در فرمانروايي، خود، نه شر است و نه خير، اما او خير است و در شر است.» (تاريخ جادوگري. ص336) بدين سان پاي شر به عالم الوهيت و توحيد کشيده شد.
در سبعيني (هفتادي: Septuagint ، ترجمة عهد عتيق از عبري به يوناني در 200تا100ق.م) واژة يوناني angelos ، معادل «مَلَک» مي‌نشيند و دايمون به معناي «روحي کمتر از الوهي» به جاي کلمة عبري «اصنام» به معناي ايزدان بيگانه، مخلوقات طبيعي و دشمن چهره و بدي‌هاي طبيعي،‌ قرار مي‌گيرد. و تئوس براي خداي واحد به کار مي‌رود. از  اين رو کلمة دايمون، که تا آن وقت به لحاظ اخلاقي دوگانه يا خنثي بوده، در بافت توحيدي معناي شر به خود مي‌گيرد. 
در همان زمان نيز انديشة مربوط به angelos در تفاسير عبراني به اين صورت تکوين مي‌يابد که منبع تبيين منشأ شر مي‌شود. «پسران خدا»،‌ در باب ششم سفر پيدايش،‌ به اين صورت تفسير مي‌شود که فرشتگاني بوده‌اند که به خواست خودشان هبوط کرده‌ و به پايمردي زنان، نفوس شر را به دنيا آورده‌اند. سردستة فرشتگان عاصي در باغ عدن شماعيل يا سمائيل است که وارد مار شده و آدم را وسوسه مي‌کند. متعاقب آن در اسفار مجعول و مکتوبات مکاشفه‌اي يهود، عصيان فرشتگان و هبوط به زمين و منشأ ارواح شر و درجه بندي سلسله مراتبي فرشتگان و نشيمن آنها و عقوبت دنيوي و غايي آنان و نيز عقوت ارواح شر مولود ازدواج با زنان به تفصيل مي‌آيد. (ديوشناسي.ص1312)
نگرش توحيدي و تعالي‌گراي فيلون باعث شده بود که واسطه‌هايي را ميان خدا و انسان تشخيص دهد که به نظر او «لوگوس» يا همان عقل يا کلمه بود.(تاريخ فلسفه جلد يکم.ص528) اين واسطه بعداً در انديشة عارفان يهودي متعدد شد و نظرية سفيراها (واسطه‌هاي فيض) را به وجود آورد و سفيراها به تجليات خير و شر خداوند تبديل شد. سفيراها يا حجاب‌هاي نوراني پروردگار را تنها ظرف و مجراي نيت خداوند دانسته‌اند؛ هرچند که از او جدا نيستند.(نردباني به آسمان. ص368)
اين ايده‌ها به خصوص در جريان آشنايي يهوديان با عرفان اسلامي و نظرية تجليات اسماء الاهي در انديشه عارفان مسلمان به شکل نهايي خود نزديک شد. اولين کسي که عرفان اسلامي را به اطلاع يهوديان رساند «ابويوسف يعقوب بي اسحاق قرقساني» در قرن دهم بود. او در عراق، کانون برخاستن شخصيت‌هاي عرفاني مسلمان سکونت داشت. بعد از او در قرن‌هاي دوازهم و سيزدهم اسپانيا شاهد ترجمة آثار عرفاني عربي و شکل گيري عرفان اشراقي در يهود هستيم که به رهبري حاخام «اوراهام بن داويد» مشهور به «رَبَد» در پرووانس شکل گرفت. او به‌ هلاخا (شريعت) مي‌پرداخت ولي تعاليم رمزآميزي داشت که به پسرش «اسحاق نابينا» (حدود1160-1235) که پدر قبالا ناميده مي‌شود، رسيد.
اسحاق نابينا نظرية سفيراها را پرورش داد. (باورها و آيين‌هاي يهود.ص156( و پس از او شخصي به نام موسي بن نحمان (1194-1270) که در دربار جيمز اول (از سرکردگان جنگهاي صليبي) نفوذ داشت، بر اساس انديشه‌هاي اسحاق کور مبحث صدور سفيراها را دنبال کرد و کتاب‌هاي او تا قرن چهاردهم بسيار مورد توجه بود. (زرسالاران يهود جلد دوم.ص247) 
در اواخر قرن سيزدهم کتاب زوهر که بازنگاري و توسعة يک کتاب قديمي بود، توسط موسي لئوني عرضه شد. زوهر تفسير عرفاني عهد عتيق است. توصيفات خداوند در كتاب مقدس و داستان پادشاهاني همچون داود و سليمان كه دست و دامن خويش را به گناه آلودند،  خدا شناسي كابالايي را به مراحل جالب‌تري رساند. چنانكه در اين دين «عارف حتي از پذيرفتن اين كه احساس متعالي شرّ هم در خداست، روي برنمي‌تابد.»(جريانات بزرگ در عرفان يهودي ص60) تورات همواره داستان سركشي قوم بني اسرائيل و مجازات و عذاب خداوند و بعد توبه و هدايت و دوباره سركشي بندگان و خشم خداست. اين سركشي و عصيان دامن پيامبران را نيز مي‌آلايد. گاهي خشم خدا بر بني‌اسرائيل چنان بالا مي‌گيرد كه پيامبرانش او را اندرز مي‌دهند و آرام مي‌سازند.
در جايي از كتاب مقدس مي‌خوانيم كه وقتي موسي به خلوت عبادت رفته بود و مردم گوساله پرست شدند، خداوند به موسي مي‌گويد: «مي‌دانم اين قوم چقدر سركش‌اند بگذار آتش خشم خود را بر ايشان شعله‌ور ساخته، همه را هلاك كنم. به جاي آنها از تو قوم عظيمي به وجود خواهم آورد. ولي موسي از خداوند، خداي خود خواهش كرد كه آنها را هلاك نكند و گفت خداوندا چرا بر قوم خود اين گونه خشمگين شده‌‌اي؟‌ مگر با قدرت و معجزات عظيم خود آنها را از مصر بيرون نياوردي؟ آيا مي‌خواهي مصري‌ها بگويند:‌خدا ايشان را فريب داد و از اينجا بيرون برد تا آنها را در كوه‌ها بكشد و از روي زمين محو كند؟‌... (سفر خروج باب 32) 
صفات خشم و سخط كه از صفات برجستة يهوه در تورات است، در قبالا تأثير بسزايي گذاشت، به طوري كه در مراتب تجلي ذات يكتا سفيرايي كه بازوي چپ تجليات خداوند است و گورا (جبروت) نام دارد، منشأ خشم و شرور شناخته مي‌شود و «اين جهانِ عاصيِ پليدِ شرّ كه جنبة تاريك هر چيز زنده را تشكيل مي‌دهد و او را از درون تهديد مي‌كند براي نويسندة كتاب زوهر جنبة بسيار سحرانگيز و جذابي دارد.» (جريانات بزرگ در عرفان يهودي ص308) زيرا اين‌ها نيز جلوة خداست و براي رسيدن به او بايد خطا و گناه را نيز تجربه كرد.
در زوهر سفيراهاي دهگانه به صورت مذکر و مؤنث معرفي مي‌شوند. تجليات مذکر حامل رحمت و خير اند و تجليات مؤنث حامل قهر و سطوت و بنابراين شر هستند. خداوند يگانگي مطلق است که خير و شر و مذکر و مؤنت در آن متحد مي‌شود. اين قدرت نمادين توجيه‌گر آيين‌هاي جنسي در عرفان يهود شد. که در بزرگان کابالا نظير شبتاي و يعقوب فرانک آشکار گرديد. (باورها و آيين‌هاي يهودي. ص159 و160) بنابر نظريه نحمان هر سفيرا جلوه‌اي از وحدانيت است (نردباني به آسمان.ص368) و خير و شر و مذکر و مؤنث دارد. با اين توضيح «هر صفتي مرتبه‌اي خيالي را نشان مي‌دهد كه شامل صفت اقتدار و عدالت و سخط الاهي است و در آن تأمل و درك عرفاني با سرچشمة شرّ در خداوند مرتبط مي‌گردد.»(جريانات بزرگ در عرفان يهودي،ص60)
سفيراهاي شر در عالم الاهي سيترا احرا نام دارند «يهوديان مي‌توانند با مراعات قوانين و توصيه‌هاي تورات به مهار کردن سيترا احرا کمک رسانند و توازن را در عالم حفظ کنند. اين توازن يا هماهنگي همچنين لازم مي‌آورد که برخي کارها به سود نيروهاي ناپاکي انجام گيرند: گويا شر نوعي رشوة ديني مي‌گيرد. به طور کلي گناهان اسرائيل نه تنها زندگي و نشاط به سيترا احرا مي‌بخشند بلکه براي سمائيل نيز، که جنبة مذکر امور خبيثه است، امکان تسلط يافتن بر شخينا را، که جنبة مؤنث سفيراهاي پاکي و قداست است، فراهم مي‌آورند. آنگاه که چنين شد شخينا از شوهر حقيقي خود، تيفِرِت که جنبة مذکر سفيراهاي نيک است، جدا مي‌افتد.» (باورها و آيين‌هاي يهود.ص161)
بر اساس آموزه سفيراها، آموزة ديگري به نام شِميطاها در عرفان يهود تعريف مي‌شود. شميطاها يا ادوار تاريخ مي‌گويد که سفيراهاي گوناگون متناوباً بر جهان حکومت مي‌کنند. (باورها و آيين‌هاي يهود. ص159) در دوره‌هايي سفيراهاي خير و در دوره‌هايي سفيراهاي شر. از زمان ظهور حضرت مسيح تجليات خير در زمين به اوج خود خواهد رسيد و تا پيش از آن اوج تجليات شر است. دورة تجليات شر را عصر آکواريوس مي‌نامند که انعکاس سيترا احرا در زمين است. اين دوره‌هاي گوناگون قوانين و تورات خاص خود را دارد. زوهر از اين مضامين اباحه‌گرايانه سربسته سخن گفته است.(همان.ص159) اين تعاليم به طور سينه به سينه منتقل مي‌شده و در محافل سري کابالايي مورد عمل قرار مي‌گرفته است. مراسم بلک مس کاترين مديچي در قرن شانزده، آيين سري جنسي شبتاي و پيروانش که او را مسيح مي‌دانستند در قرن هفده و آيين جنسي يعقوب فرانک در قرن هجده که از آن پس با شکل گيري فراماسونري سازماندهي شد؛ و ساير اعمال شبکه‌هاي سري مافيايي نمونه‌هايي از قوانين توراتي عصر آکواريوس است.
در کنار اين انحرافات اخلاقي که در آيين‌هاي شيطاني ديده مي‌شود، انحرافات بينشي و اعتقادي بسيار خطرناک‌تر است. اسحاق لوريا در قرن شانزدهم که دورة فشار شديد بر يهوديان و اخراج آنها از اسپانيا بود، انديشة مسيح‌گرايي را در قبالا تئوريزه کرد. آموزة «تيقون» به معناي تکميل پروژة آخرالزمان و رسيدن هرچه زودتر مسيح و بازگشت يهوديان به اورشليم(فلسطين) که از قبالاي لوريايي بر آمد، هم جنبش صهيونيسم را ايجاد کرد و هم شور ادعاي مسيحايي را در يهوديان برافروخت. از دل عرفان يهود تا کنون صدها مسيح و موعودِ مدعي به وجود آمده است.(انتظار مسيحا در يهود.بخش6) اين مسأله به قدري شايع شده و به خصوص دامن‌گير زائران اورشليم مي‌شود، که دکتر يايير بارال (Yair Bar-El) رئيس بيمارستان روان‌پزشکي اورشليم نام آن را «سندروم اورشليم» گذاشته است. (نشانه‌هاي پايان.ص359)
در طول تاريخ مدعياني که ديگران را در برابر ادعاي خود متقاعد کردند، با تغيير دين از يهوديت به اديان ديگر، همواره تحريفاتي را در اديان ديگر رقم زده‌اند. از تحريف دين توحيدي زرتشت به ثنويت(تاريخ فلسفه شرق و غرب.ج2.ص8) که شايد در اثر نفوذ يهوديان در زمان خشايارشاه و بعد از آن روي داد(عهد عتيق. استر باب2و3.) و نيز فرقه‌هاي گنوسي در قرون اوليه مسيحيت نظير والنتاينيسم و مرقيون(تاريخ اديان و مذاهب جهان. ج2ص819) تا مسلمان شدن شابتاي و پاشيدن بذر مدعيان مهدويت و انحرافات اخلاقي در بين مسلمين که بعدها بابيت و بهائيت از آن برآمد(زرسالاران يهود، جلد دوم.ص332) و مسيحي شدن يعقوب فرانک و ايجاد فرقه‌اي سرّي بين کاتوليک‌ها که بعدها در خدمت آرمان‌هاي صهيونيسم قرار گرفت(همان.ص354) همه و همه حاصل نگرشي است که شيطان را برادر خداي پسر و فرزند خداي پدر مي‌داند. يا به بيان ديگر شيطان را تجلي يهوه دانسته و ريشة شر را در عالم الاهي مي‌بيند.
از اين روي شباتاي صوي در سال 1666 ادعاي مسيحايي و بعد خدايي مي‌کند، سپس به اسلام رو مي‌آورد و بعد از مدتي مسيحي مي‌شود. و امروز در دايره المعارف يهود مي‌خوانيم که او به قول «ناتان غزه‌اي» يک «خاطي قديس» بود. زيرا هر جا که رفت شور و وجد عرفاني‌اش را که همراه با لاابالي‌گري و هوس‌راني‌هاي عجيب و غريب بود، گسترش مي‌داد. که امروز اين اعمال را در پارتي‌هاي شيطان پرستي مي‌بينيم. پس از او نيز در قرن هجدهم يعقوب فرانک با همان ادعاها در ابعاد گسترده و پليدتري آيين‌هاي شباتاي را توسعه داد.(رک:زرسالاران يهود.جلد2ص331-355) و امروز «مادونا» هرزه‌اي که شهرت جهاني دارد، کاباليست بودن خود را علني کرده و از سوي مقامات صهيونيست به عنوان سفير عرفان يهود معرفي مي‌شود. 
رنسانس و نهضت علم‌گرايي
معمولاً گفته مي‌شود که رنسانس اروپا در اثر ارتباط اروپايي‌ها با مسلمانان اتفاق افتاد. صد البته اين مطلب صحيحي است اما تمام حقيقت نيست. واقعيت اين است که انتقال دانش از جهان اسلام به غرب همراه با نوعي غربي شدن بود. يعني اين دانش در سنت يهودي – مسيحي دريافت شد و مباني سکولاريستي و سيتنيستي در جنبش ساينتيسم تأثير بسيار گذاشت. گذشته از اين که تنها منبع رنسانس آثار و انديشه‌هاي مسلمين نبود، بلکه بخش عمده‌اي از علوم و انديشه‌ها از سوي يهوديان و به ويژه کاباليست‌ها به سرکردگان رنسانس منتقل شد. قرن شانزدهم، قرن فراگيري زبان عبري بود.(انتظار مسيحا در آيين يهود.ص130) به طوري که آن را کليد فهم کابالا و دست يابي به مخزن علوم مي‌دانستند.
در قرن پانزدهم افرادي نظير «پيکوميراندولا» به فراگيري زبان عبري پرداختند و استادان يهودي براي خود اختيار کردند.(تاريخ جادوگري.ص522) او در صدها رساله کوشيد تا زاوية ديگري را به روي افرادي بگشايد که فلسفه يونان و انديشه‌هاي ارسطو را از ديدگاه قرون وسطا مي‌ديدند. افراد ديگري نظير «روشلن» و «پيستوريوس» اين روند را ادامه دادند، در آن سال‌ها کتاب «سفريصيرا» از کتب برجسته کابالا بارها تجديد چاپ شد و نهضتي از کاباليست‌هاي مسيحي تأثير خود را بر شکستن شالوده‌هاي فکري قرون وسطا گذاشت و روح عصيان، جستجو و راز پردازي و انسان مداري يهودي را که گاه انسان را برتر از خدا مي‌نشاند، گسترش داد. در متون قبالايي مي‌خوانيم: «ساحري بسيار خطرناک است. مي‌تواند بر خدا سايه افکند. عليرغم آن، حاخام کانينا از انجام آن ابا نکرد. اين براي آن بود که او از خدا خيلي برتر و بالاتر بود.» )فراماسونري و يهود.ص19(
اين انديشه‌ها به ويژه از طرف يهودياني که تحت فشار آن روزگار به مسيحيت رو مي‌آوردند و در سدد يافتن موقعيت اجتماعي بودند، ترويج مي‌شد. نه تنها انديشه‌هاي عصر نوزايي و عصر خرد از سرچشمه‌هاي شيطان سيرآب مي‌گشت، بلکه حمايت‌هاي عيني و مادي براي ترويج اين افکار نيز از سوي کانون‌هاي مشکوک ثروت و قدرت تأمين مي‌شد. خانواده مديچي که از ثرو 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    صفحات ویژه

     

    استاد رحیم پور ازغدی


         استاد رائفی پور

    تبلیغات
    بنر120 در 240.jpg
    آمار سایت
  • کل مطالب : 545
  • کل نظرات : 217
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 277
  • آی پی امروز : 137
  • آی پی دیروز : 85
  • بازدید امروز : 347
  • باردید دیروز : 310
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 789
  • بازدید ماه : 789
  • بازدید سال : 59,728
  • بازدید کلی : 739,576
  • کدهای اختصاصی
    لوگوی حمایت از ما

    http://up.hossein-ezzati.ir/up/hossein-ezzati/nodbe2.jpg


    لوگوی همسنگران